1056) سوره واقعه (56) آیه 89 فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنَّةُ نَعی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
1056) سوره واقعه (56) آیه 89
فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ
29 ربیعالثانی 1442
ترجمه
پس گشایشی [راحتیای] و رحمتی [رائحهای] و بهشتی پرنعمت.
اختلاف قراءت
فَرَوْحٌ / فَرُوحٌ
قرائت مشهور این کلمه را به صورت «رَوح» قرائت کرده است؛
اما در برخی از قرائات عشر (یعقوب) و بسیاری از قرائات غیرمشهور (امام باقر ع و امام صادق ع و عائشة و ابوبکر و زید و ابن عباس وابن یعمر و حسن و قتادة و نوح قارئ و ضحاک و أشهب عقیلی وشعیب بن حجاب وسلیمان تمیمی و ربیع بن خثیم و محمد بن علی وأبوعمران جونی و کلبی و فیاض و قتیبة و وأبو رزین وعکرمة وشعیب بن الحارث وجحدری و بدیل بن میسرة بن عبد الله بن شقیق) و نیز در روایاتی از قرائتهای دیگر خود قراء سبعه (روایت عبید وعبدالوارث از أبوعمرو؛ ویعقوب بن حیان ورویس وابن مهران از روح؛ وابن أبی سریج از کسائی) به صورت «فرُوح» قرائت شده است.
مجمع البیان، ج9، ص343[1]؛ معجم القراءات ج9، ص320[2]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص153[3]
جَنَّةُ / جَنَّهْ[4]
نکات ادبی
رَوْحٌ / رَیحانٌ
اغلب اهل لغت بر این باورند که ماده «روح» و «ریح» یک اصل واحد دارند؛ و کلمه «ریح» در اصل همان «رِوح» بوده که به خاطر اینکه کسره قبل از واو آمده، واو آن به یاء تبدیل شده (مثلا کتاب العین، ج3، ص292[5]؛ معجم المقاییس اللغة، ج2، ص454[6]) با این حال مرحوم مصطفوی بر این باور است که اینها دو اصل مستقل است ولو که بین آنها اشتقاق اکبر برقرار میداند؛ و بر این باور است که اصل ماده «روح» ظهور و جریان یافتن امر لطیف است که ناظر به جریان معنوی است، و از مصادیق آن، تجلی فیض، جریان رحمت، تجلی نور حق و ...، و از آثار این ظهور و جریان حصول گشایش و سرور و راحتی و اموری از این دست است؛ در حالی که اصل در ماده «ریح» جریان و تحرک ظاهری مادی است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص257[7]) هرچند ظاهرا خود ایشان هم نمیتوانسته به این تفاوت چندان ملتزم بماند، زیرا با اینکه دوباره در ذیل ماده «ریح» این تفاوت گذاشتن را این گونه توجیه میکند که حرف «و» دلالت بر جریان روحانی درماورای ماده دارد اما حرف «ی» به خاطر انخفاض و انکسارش دلالت بر جریان در ماده دارد، اما در هنگام توضیح اصل معنای ماده «ریح»، به جای تعبیر «جریان و تحرک ظاهری مادی» از تعبیر «جریان منبعث از امر مادی» استفاده میکند و بلافاصله توضیح میدهد که این اعم است از اینکه این جریان همچون «ریح» به معنای باد محسوس باشد (اعم از حس با چشم یا، با شامه، مانند رائحه به معنای بوی خوش، یا با ...)، ویا غیرمحسوس باشد مانند آن ریحی که از شخص به خاطر محبوبیتش یا حسن سیره اش یا عظمتش یا ... منبعث میگردد! (همان، ج4، ص266-267[8])
اما دیگران که این دو را به یک اصل برگرداندهاند در توضیح اینکه آن اصل چیست به معانیای همچون گستردگی (سعه) و گشایش [فسحه] و پخش شدن (اطراد) (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص454[9]) وبه تعبیر دیگر انبساط و باز شدن (اتساع) و انتشاری که همراه با شمول و لطفی در آنچه که بسط مییابد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص772[10]) مطرح کردهاند؛ و برخی هم تعبیر «نفخ» (دمیدن) برای «روح» به کار رفته (نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی، حجر/29 و ص72؛ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ، سجده/9؛ فَنَفَخْنا فیها (فیه) مِنْ رُوحِنا، انبیاء/91 و تحریم/12) را شاهد بر این دانستهاند که کلمه «روح» و «ریح» (باد) کاملا به یک اصل واحد برمیگردند. (الفروق فی اللغة، ص96[11])
کلمه «روح» (جمع آن: أرواح) به معنای «نفس» که حیات بدن بدان است، کلمه بسیار معروفی است (کتاب العین، ج3، ص291[12]) و برخی گفتهاند «روح» اسمی برای «نفس» است از باب تسمیه نوع به اسم جنس، بدین جهت که حیات و حرکت، و نیز جلب منفعت و دفع ضرر نفس، بواسطه روح است؛ و وجه اینکه حضرت عیسی ع همه «روح» نامیده شده (إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ؛ نساء/171) شاید همین است که احیای مردگان می کرده است؛ و وجه اینکه قرآن «روح» خوانده شده (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا؛ شوری/52) شاید همین است که موجب رسیدن به حیات حقیقی اخروی است (مفردات ألفاظ القرآن، ص369[13]) (والبته وجوه دیگری برای این تسمیه مطرح شده است؛ مثلا ر.ک: الفروق فی اللغة، ص96[14]) هرچند که برخی تقاوت روح و نفس را در این دانستهاند که روح مظهر ظهور و تجلی و آن چیزی است که از افاضه و نفخه حاصل میشود؛ اما نفس فرد متشخص مطلق است؛ و از این رو در همین کاربردهای قرآنی فوق نمیتوان اینها را به جای هم گذاشت (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص258[15])[16].
کلمه دیگری که به این کلمه بسیار نزدیک است کلمه «رَوح» است: «فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ« (واقعه/89)؛ برخی گفتهاند «رَوح» مصدر، و «روح» اسم مصدر است (شبیه غَسل و غُسل) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج4، ص257[17]) این کلمه هم به معنای «خنکیِ نسیم» [کاملا متناسب با کلمه «ریح»] و هم به معنای «خوشحالی و سرور و رحمت» به کار میرود: «لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (یوسف/87) (کتاب الماء، ج2، ص558[18]). از ظاهر سخن برخی از اهل لغت برمیآید که معنای اصلی این کلمه راحتی و استراحت است که در خصوص زندگی پاک و دلچسب، رحمت و فرج و گشایش در مکان، خوبی و مطبوع بودن هوا و خنکی نسیم هر هوایی که حال انسان را خوب میکند (الطراز الأول، ج4، ص326[19]) و ظاهرا به همین مناسبت است که تعبیر «اراح» وقتی انسان نفس میکشد به کار میرود و در معنای «راحت و آسوده شد» (هم برای کسی که میمیرد و هم برای کسی که از مریضی به در میآید) نیز استعمال شده است [که شاید همان معنایی را می دهد که در فارسی میگوییم «یک نفس راحتی کشید»] و «مراح» به محل استراحت چارپایان گفته میشود که از همین تعبیر فعل «اراح» به معنای برگرداندن چارپایان از چراگاه [به محل استراحتشان] به کار رفته است: «وَ لَکُمْ فیها جَمالٌ حینَ تُریحُونَ وَ حینَ تَسْرَحُونَ» (نحل/6) (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص454[20]؛ مجمع البحرین، ج2، ص356[21])
کلمه «رواح» (وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ؛ سبأ/12) را بسیاری از اهل لغت و مفسران به معنای وقت عصر (بعد از ظهر تا غروب) دانستهاند؛ ودرباره وجه تسمیهاش گفتهاند به خاطر خنکای نسیمی (لرَوحِ الرِّیح) است که غالبا با زوال خورشید میوزد ویا اینکه افراد در آن زمان استراحتی می کنند و حتی این احتمال هم داده شده که تعبیر «أراح» برای بازگرداندن چارپایان از چراگاه به این مناسبت باشد که در این زمان انجام میشود (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص454-455[22]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص371[23])[24] هرچند برخی بشدت با این تفسیر از آیه مخالفت کرده و بر آنند که کلمه «رواح» هم به معنای «صبحگاه» (غدوّ) و هم به معنای «رجوع» به کار میرود و جمع دو کلمه «غدو» و «رواح» در این آیه به معنای رفت و برگشت است؛ و شاهد بر این مدعا را آن دانستهاند که عرب این دو کلمه را برای هر مسیری که در هر زمانی از روز و شب طی کند به کار میبرند چنانکه در حدیث نبوی آمده است: «مَنْ رَاحَ إِلَى الْجُمْعَةِ فِى أَوَّلِ النَّهَارِ فَلَهُ کَذَا». که به معنای «رفتن» است و ناظر به صبح (قبل از ظهر) بوده است. (المصباح المنیر، ج2، ص243[25]) در مقابل برخی بر این باورند که تعبیر «راح» وقتی که برای رفتن به کار میرود از تشبیه آن به «ریح» است خصوصا که برای تند ویا به سهولت راه رفتن به کار میرود یعنی گویی مثل باد میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص371[26])
«کلمه» ریح» (إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً؛ قمر/19) که جمع آن «ریاح» (یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ؛ اعراف/57 و نمل/53) است به معنای «باد» است. برخی بر این باورند که خداوند هرگاه تعبیر «ریح» را به صورت مفرد آورده در مقام عذاب بوده و هرجا به صورت جمع به کار رفته ناظر به رحمت است (مفردات ألفاظ القرآن، ص370[27]) اما به نظر میرسد این قاعده عمومیت ندارد مثلا بادی که در خدمت حضرت سلیمان بود هم به صورت مفرد آمده: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْری بِأَمْرِه؛ انبیاء/81) ویا بادی که کشتی را به حرکت درمیآورد: «إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلى ظَهْرِه» (شوری/33) «حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکان» (یونس/22) چنانکه گاه در خصوص بادی که لزوما ناظر به رحمت نیست هم تعبیر جمع به کار رفته است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» (کهف/45). برخی با توجه به پیشرفتهای علمی که در خصوص وزش بادها شده این احتمال را دادهاند که این تعبیر ناظر به یک واقعیت علمی است و آن اینکه باد و نسیم مطبوع [و بادهای بارانزا] زمانی است که بادهای مختلف در جهات مختلف بوزند؛ اما اگر یک باد تنها بوزد غالبا تندباد و طوفان میشود؛ و این میتواند بر این آیات فوق هم تطبیق شود زیرا هم بادی که حضرت سلیمان در اختیار داشت بسیار سریع بوده و هم بادی که کشتیها را به حرکت درمیآورد غالبا باید یک باد در یک جهت معین باشد؛ نه بادهای با جهات گوناگون.
در هر صورت گاه «باد» به طور استعاری برای غلبه و قوت به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص370[28]) و در واقع «ریح» در اینجا به معنانی جاری شدن امور بر وفق مراد است چنانکه اصلا در عرب تعبیر «هبت ریح فلان» (باد فلانی وزید) به معنای این است که امور بر وفق مراد وی جریان یافت. (مجمع البحرین، ج2، ص354[29])
از کلمات قرآنی دیگری که از این ماده به کار رفته کلمه «ریحان» است که به معنای آن چیزی است که رائحه (بوی خوش) داشته باشد. [خود کلمه «رائحه» را گفتهاند اشاره دارد به نسیم مطبوعی که احساس میشود؛ کتاب العین، ج3، ص292[30]] کلمه «ریحان» برای هر گل خوشبویی به کار میرود (که با اینکه جمع آن «ریاحین» است ولی برای دسته گل تعبیر «ریحانه» را به کار میبرند) و گاه به نحو تشبیه بر «رزق و روزی» اطلاق می گردد (چنانکه به اعرابیای گفتند کجا میروی گفت: «أطلب من رَیْحَانِ اللّه») و در آیه «وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ» (رحمن/12) علاوه بر این دو معنا، برخی احتمال کاربرد آن در معنای «دانه خوراکی» و یا «برگ» را نیز دادهاند؛ و از سیبویه نقل شده که این کلمه از اسمهایی است که در جای مصدر قرار داده شده و اصل آن «رَیْوحان» بوده که حرف واو آن به خاطر مجاورت با یاء به یاء تیدل و سپس مخفف شده و حذف (شبیه کلمه «مَیْت») شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص370[31]؛ کتاب الماء، ج2، ص559[32]؛ إعراب القرآن، ج4، ص230-231[33])
ماده «روح» و مشتقات آن 57 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
جَنَّةُ نَعیمٍ
در آیه 12 همین سوره تعبیر «جَنَّاتِ النَّعیمِ» به کار رفته بود:
در خصوص «جنت» بیان شد که ماده «جن» در اصل به معنای «پوشش» (ستر) و مخفی شدن (تستّر) میباشد؛ در واقع پوشاندن چیزی با جرمی که روی آن را بگیرد ویا اینکه شیء مورد نظر را در درون خود مخفی گرداند و «جَنَّة» (جمع آن: «جنّات») به بوستان پردرخت میگویند از این جهت که با درختان پوشیده شده است (سبأ/15-16)؛ و به بهشت هم «جنت» گفته شده (آلعمران/133)، یا به خاطر تشبیه به باغ و بوستان های زمینی؛ ویا از این جهت است که پاداشی است که فعلا از دیدگان ما پوشیده و مستور است.
در خصوص «نَعیم» هم اشاره شد که معنای محوری ماده «نعم» نرمی و رقت در چیزی و خالی بودن آن از خشونت و غلظت است؛ و ظاهرا با توجه به کلمه «نعمت» بوده که بسیاری توضیح دادهاند که اصل این ماده دلالت دارد بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور؛ اما در واقع، نعمت را هم به همین جهت نعمت گفتهاند که وضعیتی است که با نرمی و لطافت، همراه؛ و از سختی و غلظت، به دور است. «نَعِیم» را برخی صفت مشبهه دانستهاند که دلالت بر ثبات و همیشگی بودن نعمت دارد؛ و برخی آن را صیغه مبالغه دانسته و به معنای «نعمت فراوان» معرفی کردهاند «جَنَّاتُ النَّعِیمِ» (قلم/34).
جلسه 979 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-12/
فَرَوْحٌ وَ ....
به لحاظ نحوی حرف فاء جزای شرط است (و اهل لغت بحثی دارند که این فاء جزای «إما» است یا جزای «إن» (البحر المحیط، ج10، ص95[34]) اما در هر صورت عبارت بعدی جمله است؛ عموم اهل لغت این را مبتدا برای خبر محذوف گرفتهاند؛ یعنی «روحٌ له»؛ اما به نظر میرسد که بتوان آن را خبر برای مبتدای محذوف هم دانست (فهو روحٌ و ...) که در تدبر 2.الف به نکته آن اشاره خواهد شد.
[1] . قرأ یعقوب «فروح» بضم الراء و هو قراءة النبی ص و ابن عباس و أبی جعفر الباقر و قتادة و الحسن و الضحاک و جماعة و الباقون «فَرَوْحٌ» بفتح الراء. الحجة: قال ابن جنی هو راجع إلى معنى الروح فکأنه قال فتمسک روح و ممسکها هو الروح و کما تقول هذا الهواء هو الحیاة و هذا السماع هو العیش و هو الروح.
[2] . قرأ الجمهور «فَرَوْحٌ» بفتح الراء، وهی قراءة النبی ع.قال أبو عبیدة : «أراد الراحة وطیب النسیم» ، وقال الفراء: «أی فَرَوْحٌ فی القبر».
. وقرأت عائشة عن النبی ، وابن عباس وابن یعمر والحسن وقتادة ونوح القارئ والضحاک والأشهب العقیلی وشعیب بن الحجاب وسلیمان التمیمی والربیع بن خثیم ومحمد بن علی وأبو عمران الجونی والکلبی وفیاض وقتیبة وعبید وعبد الوارث عن أبی عمرو ویعقوب بن حیان ورویس وابن مهران عن روح وزید ویعقوب وأبو رزین وعکرمة وشعیب بن الحارث، والجحدری والحسن وبدیل بن میسرة بن عبد الله بن شقیق عن عائشة عن النبی وأبو بکر الصدیق وابن أبی سریج عن الکسائی : فَرُوح» بضم الراء. قال الفراء : «حیاة لاموت فیها»، ومثل هذا قول أبی عبیدة، وقال الرازی: «بضم الراء بمعنی الرحمة».
[3] . سهل بن زیاد، عن رجل، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: فَرُوح و ریحان وجنة نعیم [فَرَوح > فَرُوح].
[4] . قرأ فی الوقف «جَنَّهْ» بالهاء ابن کثیر وأبو عمرو والکسائی ویعقوب والیزیدی وابن محیصن والحسن، وهی لغة قریش، وهی خلاف الرسم. وقرأ الباقون بالتاء «جَنَّتْ» فی الوقف، وهو موافق للرسم، وهی لغة طیء. وقرأ الکسائی بإمالة الهاء وماقبلها فی الوقف. (معجم القراءات ج9، ص321)
[5] . الرِّیح: یاؤها واو صیرت یاء لانکسار ما قبلها.
[6] . و أصل الیاء فى الریح الواو، و إنّما قلبت یاءً لکسرة ما قبلها.
[7] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الظهور و جریان امر لطیف. و من مصادیقه: تجلّى الفیض، جریان الرحمة و ظهورها، ظهور مقام النبوّة و إرسالها، جریان الوحى، تنزیل الکتاب و الأحکام، ظهور مظاهر القدس و النزاهة، ظهور مظاهر الحقّ و الحکمة، تجلّى نور الحقّ و جریانه. و من آثار هذا الظهور و الجریان: حصول الفسحة و السرور و الفرح و الطیب و الراحة و الفرجة و السهولة و النجاة و الانقاذ. فَالرَّوْحُ بالفتح مصدر، و بالضمّ اسم مصدر، کالغسل و الغسل، و بین هذه المادّة و مادّة الریح: اشتقاق اکبر. و الأصل الأوّل فی هذه المادّة: هو الجریان المعنوىّ، کما أنّ الأصل فی الریح الجریان و التحرّک الظاهرىّ المادّىّ.
[8] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الجریان المنبعث من امر مادّىّ سواء کان هذا الجریان محسوسا کالریح المنبعث من الهواء، أو غیر محسوس کالریح المنبعث من شخص من جهة محبوبیّته أو حسن سیرته أو عظمته أو غیر ذلک، و سواء کان ذلک الجریان محسوسا بالبصر أو بالشمّ کجریان العطر المنبعث من شیء، و هکذا النتن. و بین هذه المادّة و مادّة الروح اشتقاق اکبر، فالروح بمناسبة الواو یدلّ على جریان روحانىّ فیما وراء المادّة. و الریح یائیّا یدلّ على جریان فی المادّة، فانّ الکسرة مع الیاء فیها انخفاض و انکسار.
[9] . الراء و الواو و الحاء أصلٌ کبیر مطّرد، یدلُّ على سَعَةٍ و فُسْحَةٍ و اطّراد. و أصل [ذلک] کلِّه الرِّیح. و أصل الیاء فى الریح الواو، و إنّما قلبت یاءً لکسرة ما قبلها. فالرُّوح رُوح الإِنسان، و إنّما هو مشتق من الرِّیح، و کذلک الباب کلّه.
[10] . انبساط أو اتساع و انتشار مع شمول و لطفٍ ما استواء أو نحوه
[11] . أن الروح من قرائن الحیاة، و الحیاة عرض و الروح جسم رقیق من جنس الریح، و قیل هو جسم رقیق حساس، و تزعم الأطباء أن موضعها فی الصدر من الحجاب و القلب، و ذهب بعضهم الى أنها مبسوطة فی جمیع البدن و فیه خلاف کثیر لیس هذا موضع ذکره، و الروح و الریح فی العربیة من أصل واحد و لهذا یستعمل فیه النفخ فیقال نفخ فیه الروح.
[12] . الرُّوح: النفس التی یحیا بها البدن. یقال: خرجت رُوحُهُ، أی: نفسه، و یقال: خرج فیذکر، و الجمیع أَرْوَاح. و الرُّوحانیُّ من الخلق نحو الملائکة، و خلق رُوحا بلا جسم. و الرُّوح: جبرئیل علیه السلام. [و هو] رُوح القدس و یقال: الرُّوح ملک یقوم وحده فیکون صفا.
[13] . الرَّوْحُ و الرُّوحُ فی الأصل واحد، و جعل الرّوح اسما للنّفس، قال الشاعر فی صفة النار: «فقلت له ارفعها إلیک و أحیها / بِرُوحِکَ و اجعلها لها قیتة قدرا» و ذلک لکون النّفس بعض الرّوح کتسمیة النوع باسم الجنس، نحو تسمیة الإنسان بالحیوان، و جعل اسما للجزء الذی به تحصل الحیاة و التّحرّک، و استجلاب المنافع و استدفاع المضارّ، و هو المذکور فی قوله: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی [الإسراء/85]، وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی [الحجر/29]، و إضافته إلى نفسه إضافة ملک، و تخصیصه بالإضافة تشریفا له و تعظیما، کقوله: وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ [الحج/26]، و یا عِبادِیَ [الزمر/53]، و سمّی أشراف الملائکة أَرْوَاحاً، نحو: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا [النبأ/38]، تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ [المعارج/4]، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ [الشعراء/193]، سمّی به جبریل، و سمّاه بِرُوحِ القدس فی قوله: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ [النحل/102]، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ [البقرة/253]، و سمّی عیسى علیه السلام رُوحاً فی قوله: وَ رُوحٌ مِنْهُ [النساء/171]، و ذلک لما کان له من إحیاء الأموات، و سمّی القرآن رُوحاً فی قوله: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا [الشورى/52]، و ذلک لکون القرآن سببا للحیاة الأخرویّة الموصوفة فی قوله: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ [العنکبوت/64]، و الرَّوْحُ التّنفّس، و قد أَرَاحَ الإنسان إذا تنفّس.
[14] . و سمی جبریل علیه السلام روحا لأن الناس ینتفعون به فی دینهم کانتفاعهم بالروح و لهذا المعنى سمی القرآن روحا.